کد مطلب:124348 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

نقش او در صفین
[32]-52 - طبرسی رحمه الله نقل كرده است:

در صفین، امیرمؤمنان علیه السلام میان دو صف، با لباس بی زره می گشت. فرزند او، حسن علیه السلام عرض كرد:این، طرز لباس جنگ نیست! علی علیه السلام فرمود:فرزندم، به خدا سوگند! پدرت را باكی نیست كه خود سراغ مرگ رود یا مرگ به سراغ او آید. [1] .

[34]-53 - اربلی می گوید:

غلام عثمان به نام احمر [كه در سپاه معاویه بود] بیرون آمد و [مرد] جنگ خواست. كیسان، غلام علی علیه السلام با او نبرد كرد. او حمله كرد و كیسان را كشت. علی علیه السلام فرمود:خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم. و بر او یورش برد. او با شمشیر به علی علیه السلام حمله كرد؛ علی علیه السلام با سپر خود، آن را دفع كرد. سپس جامه ی او را گرفت و از زین [اسبش] كند، و بر زمین كوبید، و شانه و بازوانش شكست. شامیان به او نزدیك شدند، ولی علی علیه السلام بر شتاب خود نیفزود. فرزندش حسن علیه السلام عرض كرد:[پدرجان!] چه زیانی داشت اگر با شتاب، نزد اصحاب خود می آمدی؟ علی علیه السلام فرمود:فرزندم! به یقین برای پدر تو روزی است كه از آن نمی تواند عبور كند پس شتاب، آن را به تأخیر نمی افكند و بی شتابی، آن را پیش نمی اندازد. به خدا سوگند! پدرت را باكی نیست كه خود سراغ مرگ رود یا مرگ به سراغ او آید. [2] .

[35]-54 - خوارزمی می گوید:

اشتر شمار زیادی از عكیان را كشت و مردم عراق امیرمؤمنان علیه السلام را گم كردند و اطمینان ها از بین رفت و گفتند:گویا او كشته شده است. گریه و شیون آنان برخاست. حسن علیه السلام آنان را از گریستن نهی كرد و فرمود:اگر دشمنان آگاه شوند، بر شما دلیر می شوند و امیرمؤمنان علیه السلام به من خبر داد كه شهادتش در كوفه خواهد بود. بر این حال بودند كه پیرمردی گریان آمد و گفت:امیرمؤمنان علیه السلام كشته شد و من او را افتاده در كشته ها دیدم.



[ صفحه 69]



گریه و شیون مردم فزونی یافت. حسن علیه السلام فرمود:ای مردم! این پیرمرد دروغ می گوید. حرف او را قبول نكنید زیرا امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:مرا مردی از قبیله ی مراد، در همین كوفه ی شما خواهد كشت. [3] .

[36]-55 - ابن سعد با سند خود از سعد ابوالحسن نقل كرده است:

شبی در صفین، همراه حسن بن علی علیه السلام و 50 نفر از قبیله ی همدان، بیرون آمدیم تا نزد علی علیه السلام برویم. آن روز، روزی بود كه میان دو سپاه، بسی بد گذشت.به مردی یك چشم از قبیله ی همدان، به نام «مذكور» برخورد كردیم كه افسار اسب خود را به پای مردی كشته، بسته بود. حسن بن علی علیه السلام روبه روی او ایستاد، سلام كرد و فرمود:كیستی؟ گفت:مردی از قبیله ی همدان. حسن علیه السلام فرمود:این جا چه می كنی؟ او گفت:یارانم را اول شب، همین جا گم كرده ام؛ انتظار می كشم تا بیایند. حسن علیه السلام فرمود:این كشته چیست؟ او گفت:نمی دانم جز این كه در برابر ما دلیر بود، و بی پروا [صف] ما را می شكافت و می گفت:من پاكیزه فرزند پاكیزه ام. و چون [شمشیر] می زد، می گفت:من فرزند فاروقم. خدا او را به دست من كشت. حسن علیه السلام نزد كشته آمد و دید عبیدالله بن عمر است، و سلاحش روبه روی آن مرد است. حسن علیه السلام سلاح او را نزد علی علیه السلام آورد؛ علی علیه السلام آن را چهار هزار قیمت گذارد و علاوه بر سهمیه ی غنیمتی به او داد. [4] .


[1] مجمع البيان 320:1.

[2] كشف الغمه 251:1.

[3] مناقب خوارزمي:245.

[4] الطبقات الكبري 13:5.